روزگار عجیبی ست
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
3 | 153 | davidenunc |
![]() |
2 | 225 | bryanacamy |
![]() |
0 | 160 | shayan1370 |
![]() |
3 | 676 | shayan1370 |
![]() |
3 | 253 | shayan1370 |
![]() |
9 | 1850 | dgmmzit |
![]() |
5 | 1205 | dgmmzit |
![]() |
1 | 557 | dgmmzit |
![]() |
5 | 1442 | dgmmzit |
![]() |
2 | 1121 | dgmmzit |
![]() |
2 | 574 | dgmmzit |
![]() |
5 | 308 | dgmmzit |
![]() |
1 | 223 | dgmmzit |
![]() |
3 | 1041 | dgmmzit |
![]() |
28 | 2643 | dgmmzit |
![]() |
1 | 358 | dgmmzit |
![]() |
2 | 421 | dgmmzit |
![]() |
1 | 222 | hafezmashhad1 |
![]() |
4 | 614 | shayan1370 |
![]() |
2 | 315 | shayan1370 |
![]() |
0 | 196 | vahiddgn |
![]() |
0 | 191 | vahiddgn |
روزگار عجیبی ست
دوباره بغض، دوباره شب
سکوت خیس چشم ها
دوباره من، دوباره تو
بدون لمس دست ها
سوای من، سوای تو
دوباره این دوباره ها
دوباره می شود دلم
خراب این دوباره ها
اگر که نیست دست تو در این سکوت خیس شب
ولی دل خراب من خوش است به این دوباره ها
بیا که دست گرم تو
دوای این دوباره هاست
دوباره اشک دوباره غم دوباره اوج دردهاست
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته
آسمان پر باران چشم هایم
بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه
بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
آدمها برای هم مثل کتاب میمونند
وقتی به آخرش میرسند میرن سراغ یکی دیگه
یادمان باشد همدیگر را زود زود ورق نزنیم....
خوابیده بودم کابوس میدیدم ؛ از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم…
افسوس …
یادم رفته بود که از نبودنت به خواب پناه برده بودم...
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...
چه عاشقانه است این روزهای ابری
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی
چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا
چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم
عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم
عاشقانه سرودن را دوست دارم
عاشقانه نوشتن را دوست دارم
عاشقانه اشک ریختن را...
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم...
و من
عاشقانه می گریم...
عاشقانه می خندم...
عاشقانه می نویسم...
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم...
مروارید سرخ
بیاد کودکان کربلا و غزه که در محاصره اند...
بدان که هفت شهر عشق کامل می شود امروز
چراکه دشمنی بر شط حمایل می شود امروز
همان آبی که چون سیلاب در دشت و دمن جاریست
به قدر یک کف دستی چه قابل می شود امروز
عنان رودهای بیشمار جاری اندر این کویرستان
بدست مشت قومی پست و جاهل می شود امروز
برای بستن آب روان آنهم بروی کودکانی چند
نمیدانم که آیا حل مسایل میشود امروز
ولی با این همه فضلی که در عباس جاری بود
به سقایی طفلان بو الفضایل میشود امروز
رقیم از اشک می سازد هزاران صورت سقا
نمیداند که سیراب این دلش از آن شمایل می شود امروز