وفا را از برگهای کهنه درخت پاییزی بیاموز
که بعد از جدا شدن از درخت پای آن میشینند،،،
تا آنکه باد بزور آنان را با خود به ببرد
...ووفا را از من بیاموز که بپای تو نشستم
گفتند ستاره را نمي توان چيد
و آنان که باور کردند
حتي دستي به سوي ستاره دراز نکردند
ولي باور کن که من
به سوي دور ترين و زيبا ترين ستاره
دست يازيدم
هرچند دستانم خالي ماند
ولي.....
شب چشمانم پر شد از ستاره