اینها که اندر خاکهای تیره خفتند
با هم سرود زندگی یکباره گفتند
اینها عزیزان همین آبند وخاکند
مردان وفرزندان این بستان پاکند
آری پدر با کودکش گشته هم آغوش
لب بسته کودک نغمه اش گردیده خاموش
با شد نگاه حسرت بــابـــا برویش
گل رفته اما مانده برجا رنگ وبویش
اینها همه مهمان شبهای خدایند
شبهای قدر ودر عزای مرتضایند
اکنون شده مهمان افطار هوالهو
خواندند آری نغمه شوق ان الهو
ای شیعیان اکنون بپاخیزید آری
خیل کمک بر سویشان بارید آری
آنچه پسندی از برای خویش اکنون
ببپسند برآنها که دلهاشان بود خون
ویرانه گشته آشیان وخانه هاشان
تخریب گردیده همه کاشانه هاشان
مردانشان مدفون بزیر خاک گشتند
میهمان کوی حضرت لولاک گشتند
دلها همه بشکسته زین غم آه وفریاد
نای نوشتن نیست اندر آه (مقداد)
التماس دعا وروحشان شاد